کتاب اختراع قوم یهود دربارهٔ تاریخ ملت تبعیدی و سرزمین وعدهداده شدهٔ یهود است. در این کتاب درباره این قوم مطالب بسیاری خواهید خواند. از نژاد و ملیت آنها گرفته تا مهاجرتها و تبعیدهایشان، خاستگاههایشان در آسیا و اروپا و در نهایت سیاست و هویت در اسرائیل. در فصل انتهایی کتاب به مسائلی همچون وراثت در صهیونیسم، نژادپرستی این قوم، تأسیس کشور قومی، مسئلهٔ دموکراسی قومی و قومسالاری در عصر جهانی پرداخته شده است. تاریخ نگار برجسته، شلومو زند، در کتاب اختراع قوم یهود، پایه های فکری نگاهی جدید برای پرداختن به تاریخ قوم بنیاسرائیل را بنیان مینهد. او ادعا میکند که بیشتر یهودیها در دنیای امروز، اجدادی غیریهودی داشتهاند که به دین یهود روی آورده بودند.
کتاب اختراع قوم یهود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این اثر به علاقهمندان به مطالعهٔ تاریخ ادیان پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب اختراع قوم یهود
«در ۱۹۴۵ شولک و زنش به لهستان بازگشتند، اما حتی در نبود ارتش آلمان کشور به طرد یهودیان ادامه داد. بار دیگر کمونیست لهستانی بیوطن شد (مگر آن که کمونیسم را وطن او به شمار آوریم که او بهرغم همه مشکلاتش به آن وفادار ماند). او و همسر و دو فرزند خردسالشان را به اردوگاه آوارگان در کوههای باواریا، در جنوب آلمان، فرستادند. آنجا به یکی از برادرانش برخورد که برخلاف شولک از کمونیسم نفرت داشت و طرفدار صهیونیسم بود. تاریخ با لبخندی کنایهآمیز به سرنوشت آنها نگاه میکرد: برادر صهیونیست ویزای مهاجرت به مونترآل گرفت و تا پایان عمرش در آنجا ماند، حالآنکه شولک و خانواده کوچکش را آژانس یهود به بندر مارسی منتقل کرد و در پایان ۱۹۴۸ از آنجا با کشتی راهی حَیفا شدند.
در اسرائیل، شولک سالها با نام شائول زندگی کرد، گرچه هرگز یک اسرائیلی واقعی نشد. حتی شناسنامهاش هم او را چنین نشان نمیداد. شناسنامهاش او را بر حسب ملیت و دین یهودی تعریف میکرد ــ زیرا از دهه ۱۹۶۰ دولت برای همه شهروندان، از جمله بیدینان پر و پا قرص، دینی ثبت کرده بود ــ اما او همیشه بیشتر کمونیست بود تا یهودی، و بیشتر طرفدار یدیش بود تا لهستانی. با اینکه یاد گرفت به زبان عبری ارتباط برقرار کند به این زبان چندان علاقهای نداشت و با خانواده و دوستانش به زبان یدیش حرف میزد.
شولک حسرت «سرزمین یدیش» اروپای شرقی و اندیشههای انقلابی را میخورد که پیش از جنگ در آنجا به جوش و خروش و غلیان درآمده بود. در اسرائیل احساس میکرد که دارد سرزمین مردمان دیگر را میدزدد؛ گرچه در این مورد تقصیری نداشت، همچنان آن را دزدی به شمار میآورد. بیزاری آشکار او نه از سابراهای بومی که او راتحقیر میکردند، بلکه از آبوهوای محلی بود. باد گرم مدیترانه شرقی به او نمیساخت. فقط اشتیاق او را به برفهای سنگینی که خیابانهای ووچ را میپوشاند بیشتر میکرد، برف لهستان که آرامآرام در یاد او محو میشد تا زمانی که چشمانش را برای آخرینبار بست. رفقای قدیم بر سر گورش سرود «انترناسیونال» خواندند.»