سردار، پنج روز از اهواز تا کرمان، روی دست ایرانیان بود؛ دست های گرم و پینه بسته؛ دست های ظریف و ورزیده؛ دست های پرچروک و کودکانه. این دست ها – دست های همه ملت ایران – حلقه و پروانه شد. سردار در کانون این حلقه بود. حلقه مهر دید و مهر ریخت؛ غم دید و گریه کرد؛ شعر خواند و دندان سایید؛ لبخند زد و حماسه سرود؛ داغ دید … و داغ دید.
بر راوی بدیهی بود که در گوشه ای از این داغ نامه ملی حاضر باشد؛ از کنجی به جاذبه غریب سردار و ملت ایران کشیده شود. این نوشته ها، از آن لحظه ها فراهم آمده است