دربارهی کتاب صوتی در خواب های دیگران نوشتهی حسن احمدی
در خواب های دیگران داستان ۹ شهید دوران دوران دفاع مقدس است که همگی در در شرکت سیمان شمال کار میکردند.
نویسنده برای نوشتن این کتاب طی مدت شش ماه به دیدار نه خانوادهی مذکور رفته تا داستانی بر اساس واقعیت و به دور از شعار و تزویر بنویسد. یکی از این خانوادهها ساکن اندیمشک و بقیه ساکن شهر تهران و حومه آن هستند.
حسن احمدی پای صحبتهای خانوادهها، همسران و فرزندان این شهیدان نشست که فقط مادر یکی از آنها در قید حیات بود. او که در تمام این سالها تجربهی کار مطبوعاتی در کارنامهی شغلیاش بسیار پررنگ است، با این حال این گفت و گوها برایش نقطه عطفی در کارش محسوب میشود.
خودش این چنین تعریف میکند: «نگران بودم با یادآوری آن دوران، خانوادهها اذیت شوند. هنگام قرار و گفتوگوها سعی میکردم با سوالها و بیان خاطرات قدیم کسی غمگین نشود. کسی گریه نکند. نمیشد. بغضهای سختی گاهی به گلوی خودم هم چنگ میزد، گاهی در راه یا در خانه با یادآوری شنیدهها، اشکهایم جاری میشد.»
در بخشی از داستان «برادرش همسایه مادرم بود» از کتاب صوتی در خوابهای دیگران میشنویم:
«صبح که بیدار میشدیم او رفته بود. همه ما آن شب به مامان گفتیم موقع رفتن بابا بیدارمان کند. بابا میگفت راضی نیست خوابمان خراب شود. بهتر است بخوابیم. مگر خواب به چشمهای من میرفت. شب تا ساعتها بیدار بودم. نامهام را نوشته بودم. شک نداشتم اگر بابا بخواند نمیرود. در همان حال که دراز کشیده بودم مدام حرفهایی را که نوشته بودم به یادم میآمد. چند مرتبه تصمیم گرفتم بلند شوم و باز حرفهایی را به نامهام اضافه کنم؛ اما من حرفهایم را زده بودم. باید دل بابا به حال من و دو خوهرام و برادر پنج، ششماههام میسوخت و نمیرفت. یاد حرفهایی که بارها از بابا شنیده بودم میافتادم: «بابا اگر من نروم، اگر عموحسین شکاری نرود، اگر عمو سوارآبادی نرود، زبردست نرود…!»