کتاب راز نگین سرخ خاطرات شهید از زبان خانواده و همرزمانش است. حوادث این داستان گوشهای از فراز و نشیبهای دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر را نشان میدهد. لذا همهٔ حوادث واقعیاند که نقشآفرینانش، سردار شهید لشکر سلحشور انصارالحسین (ع) ـ استان همدان ـ و مؤسسان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) بودهاند.
بخشی از کتاب:
یک خرسندم از اینکه تمام شخصیت های این داستان نه ساخته ذهن و تخیل این قلم ، که پرورده اکسیر عرفان و جهادند. و طرفه اینجاست که به جز یک نفر همه در آن سوی هستی ، رحل اقامت گزیده اند. حوادث این داستان گوشه ای از فراز و نشیب های دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر است، لذا همه حوادث واقعی اند، که نقش آفرینانش، سردار شهید لشکر سلحشور انصار الحسین (ع) – استان همدان – و موسسان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بوده اند. از کتاب : کاش یه بارم که شده ، لب باز کنی و به من بگی چکاره ای ؟ معلم قرآنی، درس مهندسی می خوانی یا یه بسیجی هستی ؟ مادر در خیالش با محمود حرف می زد . می پرسید : اما جواب نمی شنید. هربار که او را می دید ، چشمانش نور می گرفت، لبش به خنده وا می شد : اما گوشه دلش همچنان نگران او بود . فکر بدرقه عذابش می داد .دستپاچه می شد و می زد به حیاط یا زیر سردر حیاط می ایستاد: با قرآن و اسپند. اما این دفعه دل و دماغ دفعات قبل را نداشت. نشست کنار حوض.این پا و آن پا کرد و منتظر محمود ماند .باز طاقت نیاورد. چشمش به آب پاش پلاستیکی افتاد.بلند شد و دست های لرزانش را دور دسته پلاستیکی آن حلقه کرد و گلدان های قد و نیم قد حیاط را یکی یکی آب داد، اما باز غرق در خیال محمودش بود. ذهن نا آرام او زندگی نوجوانی و جوانی فرزندش را در بستر زمان مرور می کرد…تا شر شر آبی که از دهانه گلدان سرریز شده بود و روی پله ها می ریخت، او را به خود آورد.