وصیتنامه شهید:
این بنده حقیر متذکر میشوم که هرچه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اوصیاء و برگزیدگان الهی است. تا توان دارید در راه خدمتگزاری به این اولیاءالله کوتاهی نکنید که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد میدهند.
اصفهان، شهری پر از صلابت اسلامی و مولد بسیاری از عاشقان و رهیافتگان، در اردیبهشت سال ۱۳۲۵ بار دیگر آغوشش را به روی یکی از یاوران دین خدا گشود. کودکی که نامش را «حسن» نامیدند و در ارشادش بسیار کوشیدند.
حسن کودکی را در میان فضای مذهبی و معتقد خانواده سپری کرد و وارد دبیرستان شد. با ورود به دبیرستان، فعالیتهای مذهبی و فرهنگی او شدت یافت و در کنار دروس تحصیلی، مطالعه کتابهای آموزنده و مفید، شرکت در جلسات مذهبی و فراگیری درس عربی را نیز سرلوحه کارهایش قرار داد.
در سال ۱۳۴۳ دیپلمش را در رشته ریاضی دریافت کرد و پس از مشورت و تفکر و تحقیق، تحصیل در «دانشکده افسری ارتش» را برای مسیر زندگی انتخاب کرد. دوره سه ساله دانشکده افسری را در کنار دوستانی چون شهید «کلاهدوز» با موفقیت سپری کرد و برای گذراندن دوره مقدماتی زرهی به شیراز منتقل شد. او همیشه تلاش میکرد از نیروهای ممتاز باشد و فنون نظامی را به نحو احسن یاد بگیرد، تا در مواقع لزوم، سربازی مفید برای اسلام باشد. همچنین از ورزش نیز غافل نمیشد و از اسبسواران خوب ارتش محسوب میشد.
اقارب پرست در سال ۱۳۵۰ برای گذراندن دوره چیفتن عازم انگلیس شد و ۲ سال بعد به امریکا اعزام شد و دوره جنگهای شیمیایی را گذراند و در بازگشت «بخش جنگ شیمیایی – میکروبی (ش- م- ر)» را در مرکز زرهی شیراز پایه گذاری کرد
در سال ۱۳۵۰ با بهترین یار زندگیاش آشنا شد و با او پیوند مقدس همسری بست که حاصل این پیوند چهار پسر بود. دو سال بعد برای تکمیل آموختههایش راهی سفری کوتاه به خارج از کشور شد.
آقاربپرست با پیروزی انقلاب، حیاتی دوباره در رگهایش جاری شد و به سالمسازی و تقویت ارتش جمهوریاسلامی ایران پرداخت. هنگامیکه اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، حسن به «خرمشهر» رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از آن همت گماشت، اما در آخرین روزهای مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل شد. او پس از سقوط خرمشهر و بهبودی زخمش، به آبادان رفت و «گردان المهدی» را با همکاری بسیجیان سازماندهی کرد.
اوایل سال ۱۳۶۲، پس از دو سال خدمت در تهران، دوباره به جنوب بازگشت و در «لشگر ۹۲ زرهی اهواز» به فعالیتهایش ادامه داد. همیشه میگفت: «نور الهی در آنجا [جبهه] متجلی است، آنجا جایگاه تزکیه نفس است.»
صبح روز بیست و پنجم مهر ۱۳۶۳ امیر «آقاربپرست» هنگامی که به همراه عدهای از فرماندهان، از «جزیره مجنون» بازدید میکرد، آخرین گامهایش را در طی طریق حق، بر خاکهای سرخ جنوب (جبهه ) نهاد و «اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک» را آمین گفت. لحظاتی بعد خمپارهای فرود آمد و خون سرخ او را بر زمین جاری ساخت….