سال ۱۳۶۵ من در کلاس سوم متوسطه، در دبیرستان آیتالله طالقانی شهرستان نیشابور، تحصیل میکردم. اونموقع کشور حالوهوای خاصی داشت و این حالوهوا و شوروشوق در محیط مدرسهی ما هم موج میزد.
آخرِ سال بود و همگی برای امتحانها آماده میشدیم. هرروز در کلاس خبرهای جدیدی از جبههای جنگ به گوش میرسید و دانشآموزان با شوق و هیجان از بستگان و دوستان خودشون که در جبهه بودند، خاطراتی را برای هم نقل میکردند. تعدادی از همکلاسیهای من که ازنظر جسمی از من قویتر بودند و یا سنشان بیشتر بود، برای رفتن به جبهه نامنویسی کرده بودند و تعداد انگشتشماری هم در جبهههای جنگ حاضر شدهبودند.
یادمه بچههایی که به جبهه رفته بودند، خیلی راحت در محیط دبیرستان مشخص بودند، چون لباس بچههای جبهه یه جفت کفش کتونی و یه شلوار بسیجی خاکی بود که اونها را از دیگران متمایز میکرد. من با احترام زیادی به اونها نگاه میکردم و توی دلم میگفتم: خوش به حالتون! ای کاش میشد که منم یکی از این شلوارهای بسیجی رو بپوشم. خلاصه که چندروزی تمام فکرم رو رفتن به جبهه مشغول کردهبود.
نویسنده | محمدرضا فولادی |
---|---|
راوی | علیرضا تابان |
قیمت محصول | رایگان |
مدت زمان | 1ساعت و15 دقیقه |
تولید کننده کتاب صوتی | ایرانصدا |
حجم دانلود | 91مگابایت |
تاریخ به روز رسانی | 1402/04/27 |
پیشنهاد ما
محصولات مرتبط
-
کتاب
داداش ابراهیم
-
دفاع مقدس
اکبر کاراته قلیه پیتو
-
کتاب
موقعیت سردار ملات
-
تربیتی
ترگل
-
دفاع مقدس
من یک حاج قاسمم
-
کتاب
و توی دروازه
-
دفاع مقدس
اکبر کاراته منفجر شد