این کتاب در سیزده فصل با عناوین: آماده ی شهادت (حضرت اسماعیل)، سرباز سیزده ساله ی حسین علیه السلام (حضرت قاسم)، رهبر سیزده ساله (شهید محمد حسین فهمیده)، سقای کربلای خرمشهر (شهید بهنام محمدی)، دل تنگ آغوش خدا (شهید سهام خیام)، شهردار زبیدات (شهید مهرداد عزیز اللهی)، پهلوان کوچک (شهید سعید طوقانی)، زمزمه ی یاحسین (شهید محمد حسین ذوالفقاری)، از قبیله خورشید(شهید ابراهیم تباشیر)، لاله ی سرخ (شهید کاظم حیدری حبیبی)، بوی عطر گل یاس و شب ملکوتی تالیف شده است.
در بخشی از کتاب عنوان شده است:” نوجوان پانزده ساله ای توی منطقه کار می کرد، کارش بسته بندی – و به قول بچه ها، شکلات پیچی – شهدا بود. دل شیری داشت. من در تهران از مرده ای در آن دورها می ترسیدم و شب خوابم نمی برد؛ اما او در این سن، داشت ده ها جسد را که بعضی تکه پاره بودند یا عضوی از اعضا کم داشتند، بسته بندی می کرد. زمین آن محوطه، پر از خون بود. خون های لخـــته و خشکیده. نوجوان بسیجی، جنازه ی تکه پاره ای را مرتب کرد. دست و پای بریده اش را سر جایش گذاشت و پلاستیک را از دو طرف بست. درست مثل بستن شکلات. بوی مواد ضد عفونی کننده که گه گاه با پمپ سم پاشی دستی پاشیده می شد، مشام را سخت آزار می داد.